سیاهپوش

شعر و ادبیات و موسیقی

سیاهپوش

شعر و ادبیات و موسیقی

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

آب را گل نکنید

سه شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۳، ۰۴:۱۷ ب.ظ

سلام

سال 1390 ه ش یه شعر نو زدم توو وبلاگ قبلی که با استقبال خوبی روبرو شد و بارها و بارها بین کاربرهای وبلاگهای ارزشی رد و بدل شد ، حتی پاش به گوشی های تلفن همراه هم باز شد.الان میخوام نسخه ی کامل شعرو توو این وبلاگ بذارم تا برای خودم و دوستان تجدید خاطره بشه.

لطفا هر کس این شعر رو خوند و دلش هوای حسین کرد برای حل شدن مشکلم دعا کنه ، خیلی خیلی محتاجم به دعاتون


آب را گِل نکُنید

شاید از دور علمدارِ حسین

مشکِ طفلان بر دوش

زخم و خون بر اندام

می رِسَد تا که از این آب روان

پُر کُنَد مشکِ تهی

بِبَرَد جرعه یِ آبی برساند به حرم

تا علی اصغرِ  بی شیرِ رباب

نَفَسَش تازه شَوَد

و بخوابد آرام

آب را گِل نکُنید

که عزیزانِ حسین

همگی خیره به راهند که ساقی آید

و به انگشتِ کَرَم

گره کورِ عطش بگشاید

آب را گِل نکُنید

که همین مشک برایش کافیست

تا به پایان برساند عطش تشنه لبان

و سرافراز دوباره به حرم برگردد

نه سراسیمه رَوَد

نه هراسان و شتابان و  دوان

آب را گِل نکنید

چشم یک ایل به مشکیست که پر می گردد

از همین آب ، همین رود فرات

چه بدن ها در خون

چه نفس ها محبوس

کاش ساقی ببرد راه به کانون نجات

آب را گل نکنید

که در این نزدیکی

عابدی تشنه لب و بیمارست

در تب و گریه اسیر

عمه اش این دو ، سه شب

تاسحر بیدارست

آب را گِل نکُنید

که از این رود پر از آب ،  روا نیست شما

جرعه در جرعه بنوشید ولی

تشنگی چنگ زند روی لب

نونهالان حسین بن علی

که بُوَد مهریه ی مادرشان

نه همین آب

که هر جایِ دگر رودی و نهری جاریست

مهر زهرای بتولست.

از اینست که من می گویم:

آب را گل نکنید

آب را گل نکنید

آب را گل نکنید . . .

التماس دعا

شعر از سیاهپوش حضرت حسین:   یاسر قربانی

  • یاسر قربانی

خیمه ات سوخت

شنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۳، ۱۰:۲۹ ق.ظ

سلام

زبان حال حضرت زینب (س) با برادر در شام غریبان

لطفا در صورت کپی کردن نام نویسنده و آدرس وبلاگ را ذکر بفرمائید.


خیمه ات سوخت برادر چو دل سوخته ات

روشنی بخش شبم خیمه ی افروخته ات

شب شده آه برادر  توجدایی از من

می شود همسفر من سر  تو  دور از تن

بوی تو  کرده فضا را چو گلاب عطر آگین

بعد عباس  عدو رفت به خوابی سنگین

این من و این شب تاریک و  صدایی از دور

می زنی بانگ که ای  جان برادر  ، مأجور

خاطرم هست که در نافله ام باشی  باز

با سرت راهبر   قافله ام باشی  باز

«   در نمازم   لب عطشان   تو در یاد آمد

حالتی رفت که  محراب به فریاد آمد     »

دامنم سوخت تنم سوخت  ، دلم سوخته تر

شعله ی   اسب که می تاخت بر افروخته تر

من در آن بین فقط دست گزیدم از ترس

بر در خیمه ی سجاد دویدم   از ترس

دختران موی کنان ضجه زنان دنبالم

ای خدا قسمت کافر نکنی  چون  حالم

تشنه بودیم و عدو آب نمیداد به ما

کشت ما را غم  صد چشم که افتاد به ما

رویمان سرخ ز  بس سیلی بی جا خوردیم

در  پی چادر و معجر چه لگدها خوردیم

دشمنت با      زره ات ، آمد و  سوزاند دلم

گرچه  سختست ولی پای غمت ماند دلم

من همانم که عدو گریه کند بر حالم

نیم روزی  نشد و سوخت همه آمالم

من همانم که  علمدار  ندارم دیگر

خسته ام ، یاور  و غمخوار ندارم دیگر

دشمنت هر چه که می دید ، به غارت برده

دختر خسته دلت  را به اسارت برده

از مریضت چه بگویم که تنش می سوزد

همچنان چشم به راه پدرش می دوزد

آه ، امروز  حرم آتش و خاکستر شد

در لگد کوب سواران بدنت   پرپر شد

آب ، امروز  مرا در غم عباس نشاند

تیر غم  را به دل و نقطه ی حساس نشاند

شعر از   : یاسر قربانی

یـــــــــــــــــــ زهر ـــــــــــــــــــــاعلی(ع)

  • یاسر قربانی